«صفرجان» اسب زیبا و چالاکخود به نام«گزل» را به «آنا»(مهدی میامی) میسپارد و خودش به جبهه میرود.او در جبهه کشته می شود و مدتی بعد آنا نیز به جبهه رفته و پس از بازگشت درحالیکه یک پای خود را از دست داده متوجه میشود برادرش اسب را به مردی در بازار هفتگی فروخته است.او اسب و صاحبش را پیدا میکند اما صاحب اسب قصد فروش گزل را ندارد.در همینحین آنا به دختر مرد (پردیس افکاری) علاقهمند میشود و این موضوع سبب ساز ماجرایی تازه برای او میشود.