یک شعر از شایان مصلح
من به آغوش تو گرفتارم، بازوان تو بند زندان است
این غزل های عاشقانه ی من، حَبسیه های سَعدِ سَلمان است
چشم هایت دو بیتی فایز، گیسوانت قصیده ی سعدی
شعر گفتن برای تو مثلِ، زیره بردن به شهر کرمان است
من نگفتم که دوستت دارم، مستی ام را خودت ببین و بفهم!
شدّت این علاقه ام به تو را، ها کنم یا خودش نمایان است؟
شرح زیبایی تو آسان نیست، قلم از تو شکست خواهد خورد
هر کسی وصف کرده چشم تو را، مثل گیسوی تو پریشان است
و اذَا الشَمس کُوِّرَت یعنی، پوشیه می زنی که دل نبری
صورتت آفتاب مَدّ نظر ، در دل آیه های قرآن است